دقیقا نمیدانم رقابت بود یا حسادت، ولی همیشه دوران مدرسه حس خاصی نسبت به شاگرد زرنگها داشتم. این حس به خاطر اینکه نمرههای بالا و ردیفهای جلوی کلاس مال آنهاست، نبود. بیشتر به خاطر این بود که حتی اگر در امتحانها و دیکتههایشان غلط هم داشتند، باز معلمها برایشان دلسوزی میکردند. اینجا بود که خیلی درکش برایم سخت میشد. شاگرد زرنگها حتی وقتی غلط داشتند هم، دوست داشتنی بودند! معلمها برایشان دل میسوزاندند که حیف است با این همه تلاش و پشتکار به خاطر یک حواس پرتی 20 تان بشود 19 و 75 صدم یا 19 و نیم.
یا میگفتند از شما با این همه هوش و استعداد بعید است که چنین غلطی داشته باشید. هرچند آخرش 19 و75 صدم را خط میزدند و زیرش با ارفاق مینوشتند 20 ولی هم معلمها، هم خود شاگرد زرنگها و هم ما بچههای ته ِ کلاس میدانستیم که 19 و 75 صدم، بیست نیست حتی با ارفاق! شاگرد زرنگها هم باید قبول کنند؛ بعضی وقتها غلط دارند.
حالا که از سالهای مدرسه دور شدهام و به قول معروف وارد اجتماع شدم، بهتر میتوانم معلمها را درک کنم. گاهی اوقات ما هم باید زیر غلطهای لحظههای دوست داشتنی زندگی خط بکشیم. خیلی از آدمها و اتفاقها و موفقیتها و سفرهای شیرین را در زندگی تجربه کردهایم که آنها هم غلط دارند و به قول امروزیها لازم است، آسیب شناسی شوند. هیچ کدام از ما دوست نداریم، دوست داشتنیهایمان، غلط داشته باشند.
طبیعتاً تنوع فرهنگی و فکری افرادی که از سراسر ایران حتی جهان به اینجا میآیند، زیاد است، اما مهم این است که در این تکّه از دنیا، حرف اول و آخر را فرهنگ زهرایی میزند. اینجا با هرسلیقهای، باید زهرا پسند بود. اینجا، همیشه باید به نمره 20 فکر کرد. بیست واقعی، بیست حقیقی. در همه کارها، از خوردن و خوابیدنهایمان گرفته تا پوشیدنها و مهمانی رفتنهایمان، تا درس خواندنها و بچه داریهایمان. خودمان را شبیه کنیم، نزدیک کنیم.
اینجا نباید حتی ذرهای، حتی به اندازه 25 صدم شبیه دنیای روزمره و غافلمان بشود.
خودکارهای قرمزمان را برداریم و دور همه آن کارهایی را باید خط بکشیم، آن وقت حتما دوستمان دارند حتی اگر 20 مان بشود 19 و 75 صدم.