مهارت تبلیغ، نیازمند هنر نویسندگی است
مصاحبه مهدی رازقی با استا حسینی ژرفا
مجله مسجد: شماره 184
معجزه خاتم پیامبران مکتوب است و در همین میراث ماندگار به قلم قسم یاده شده. قلمی که طبق حدیث شریف از خون شهیدان برتر است. فراگیری مهارت نوشتن و هنر نویسندگی یکی از لوازم اجتاب ناپذیر تبلیغ است. برای درک برای درک بیشتر ضرورت این مطلب و بررسی راهکارهای این مهم گفت و گویی با سید ابوالقاسم حسینی ژرفا انجام دادیم. ایشان از معدود طلبههایی دست به قلم این سالهاست. بیش از هر کسی این ضرورت را میشناسد. او که تحصیلات حوزوی و دانشگاهی دارد و شاعر مولف مترجم استاد حوزه و داشگاه است. دغدغه همیشگی ایشان در باب افزایش مهارت نویسندگی طلبه بهانهای برای مصاحبه با این استاد بزرگ حوزه بود.
چرا یک طلبه باید توانایی قلم زدن داشته باشد؟
به دو علت عالم دین، باید مهارت نویسندگی داشته باشد که یکی عامل فنی و دیگری عامل شخصیتی است. در بحث عامل فنی، مهمترین وظیفه عالم دین یعنی تبلیغ دین مطرح است که این امر نیاز به مهارت دارد. مهارت تبلیغ دو بخش اساسی دارد:
یکی شناخت زیبایی و دیگری انتقال آن. هم شناخت زیبایی و هم انتقال زیبایی، مسلتزم داشتن هنر نویسندگی است، زیرا اگر کسی ادیب نباشد اصولا ذوق ندارد، وقتی ذوق نداشته باشد، زیباییهای عالم را در نمییابد. یعنی ممکن است احکام فقهی را خیلی خوب دریافت کند ولی نمیتواند با جامعهاش ارتباط برقرار کند.
انسان، طالب زیبایی است و کسی که درکی از زیبایی و ذوق ندارد، نمیتواند ذوق و زیبایی را بشناسد در نتیجه نمی تواند با دیگران ارتباط برقرارسازد. از جنبه انتقال نیز آشنایی با ادبیات و هنر لازم است چون به فرض که روحانی زیبایی و ذوقی را شناخت؛ حال باید بتواند آن را به دیگران منتقل کند. اینکه این زیبایی درون سینه او بماند، ارزشی ندارد. نهایت اینکه بخشی از جمال جهان را فهمیده است. بنابراین در یک کلام نویسنده، ادیب و هنرمند از این جهت که اولا زیبایی را با ذوق ادبی خود میفهمد و ثانیا این زیبایی را از طریق قلم به دیگران نشان میدهد. باید این دو جنبه را دارا باشد تا بتواند دین را تبلیغ کند و زیباییهای آن را به دیگران نشان دهد. این جنبه فنی قضیه بود.
علاوه بر این جنبه فنی، یک جنبه صنفی هم وجود دارد، اصولا روحانی اگر میخواهد میان مردم زندگی کند و با آنان ارتباط برقرار سازد، چند عامل خیلی مهم را باید در اختیار داشته باشد. آنکه به بحث ما مربوط است این است که روحانی باید لطافت جان و روح و طبع داشته باشد.
تاریخ اسلام و شیعه نشان داده است عالمانی که لطیف الطبع بودند در معرفی دین و جذب مردم بسیار موفق تر بودهاند.
عالمی که میخواهد لطافت طبع داشته باشد، چاره ای ندارد جز استمرار با ادبیات و هنر. به عبارت دیگر ما یک وقت نویسنده یا هنرمند میشویم تا یک نیاز یعنی تبلیغ دین خدا را برآورده سازیم. این یک جنبه است ولی چنان چه از لحاظ درونی و ذاتی به این ماجرا نگاه کنیم، میبینیم اصلا اگر عالمی با شعر و ادبیات و هنر سر و کار نداشته باشد، روح و جان و ذوقش پرورش پیدا نمیکند. دقیقا مثل است که کسی میخواهد فوتبالیست شود، ولی ساق پای ضعیفی دارد. یک مربی کاردان اول به او می آموزدکه ساق پایش را قوی کند. عالمان ما با احترامی که برای همه شان قائل هستم، دست کم در این سی و چند سالی که در حوزه علمیه حضور دارم ، یک ضعف بسیار مهم دارند و آن اینکه علم میآموزند اما چون طبعشان لطیف بار نمیآید، طبع و روحشان زمخت است. این طبع نمیتواند آن علم را بر دوش خود بکشد. برای همین وقتی چنین عالمی استاد دانشگاه میشود، نمیداند با دانشجو چگونه حرف بزند. ابتدای صبح سر کلاس دانشگاه می گوید: صبحکم الله بالخیر
مواردی از این دست چه هنگامی که دانشجو بودم و چه هنگامی که استاد دانشگاه بارها دیده ام. این استاد نمی تواند که با این جمله صبحکم الله بالخیر، ارتباطش را با دانشجو گسسته است. باید با زبان آنها با دانشجویان سخن گفت. با یک سری آداب اجتماعی که باید رعایت کرد، ولی برخی رعایت نمیکنند بنابراین از جنبه صنفی نیز طلبه از همان آغاز طلبگی ذوقش را پرورش می دهد تا لطافت طبع پیدا کند، زیرا لطافت طبع یکی از راه های ایجاد ارتباط موفق با مخاطب است.
چه ساز و کاری در نظام آموزشی مدارس دینی به کار گرفته می شد که به لطلفت طبع علمای قدیم منجر می شد؟
مشروطه یک مقطع خیلی مهم در تحولات تاریخ ایران است. از این جهت که پیش از مشروطه دین و دیانت با زندگی مردم به نحوی آمیخته بود که همه بایدها و نبایدهای زندگی مردم با دین تعریف میشد. انسانها یا متدین بودند یا نبودند. حدوسطی وجود نداشت. یعنی یا خوب بودند یا بد. یعنی انسان خوب آدم متدین بود و آدم شر کسی بود که دین نداشت.
بعد از مشروطه بنا به جهاتی که الان جای بحثش نیست، این معادله دچار تغییر جدی شد. یعنی بخش زیادی از آدمها پیدا شدند که آدمهای خوب و اخلاق مدار و با انضباطی بودند، اما متدین نبودند. برخورد ما با جهان غرب و رفت و آمد دانشمندان و دانشجویان و روشنفکران ما با جهان غرب سبب این مقوله شد. ربط این بحث با سخن ما این است که تا قبل از مشروطه عالم دین تکلیفش خیلی روشن بود. عالم دین کسی بود که همه کسانی که بنا بود خوب زندگی کنند و خیر را در پیش گیرند از او راه زندگی را می آموختند به عبارت دیگر گسستی میان خوب بودن و دینی بودن وجود نداشت. چون گسستی وجود نداشت عالمان دین باید به انواع خوبی ها آراسته بودند از این رو بیشتر عالمان دین خط بسیار خوبی داشتند. آنها باید جنبه های مختلف خیر و خوبی را دارا می بودند تا مردمانی که بنا بود خوب یعنی دینی زندگی کنند با آنها ارتباط داشته باشند. بسیاری از عالمان دین صداهای بسیار خوبی داشتند و به همین دلیل در عصر قاجار عمده کسانی که روضه های بسیار عالی میخوانند، فنی و روی اصول و دستگاههای موسیقی میخواندند. علتش این بود که خوب خواندن مستلزم پیشوای دینی بودن بود. غزالی در احیا علوم الدین میگوید:
اگر کسی زیباییهای بهار و و نغمههای خوش تار و آلات موسیقی را درک نکند و زیر و بمهایش را نفهمد مزاجش مریض است و اصلا درمان ندارد. یا ابن سینا وقتی میخواهد زیبایی و جمال را تعریف کند. میگوید: زیبایی عبارت است از اینکه یک موجود به بهترین گونه ممکن درآید. در نظر این بزرگان، زیبایی خیر و کمال مطلق بوده است. به همین دلیل عالمان دین همواره به مقوله زیبایی در تمام ابعاد زندگی اهمیت می داده اند. در نتیجه نثرهای بسیار فاخر و خوب داشتند. عالمانی مانند حافظ و سعدی عالمان دین بوده و در عین حال شاعر هم بودند. در دوران معاصر نیز مرحوم میرزای شیرازیی روز عید غدیر شاعران را جمع می کردند و به آنها صله و پاداش بسیار گرانقدری می داد و جالب آنکه بیشتر این شعرا عالم بوده اند. عید غدیر که مهمترین عید شیعیان است و به یک معنا روز سرنوشت ساز تاریخ اسلام است نزد عالمان بزرگ ما با شعر و ادبیات گره خورده بود.
مرحوم علامه امینی یک جلد کتاب الغدیر را به بحث ولایت اختصاص داده و ده جلد دیگر را درباره شعرایی بحث کرده که ماجرای غدیر را در شعرهایشان متذکر شده اند. به این اندازه عالمان پیشین ما به ادبیات اهمیت می دادند. بعد از مشروطه چون در زندگی مردم شکاف افتاد آرام آرام نسلهایی پدید آمدند که از دین فاصله گرفتند اما اخلاقی و جوانمردانه و پاک زندگی میکردند. رفته رفته تعریف روحانیت عوض شد و دیگر بنا نبود هر کس که می خواهد زندگی درست کند سراغ روحانی بیاید. نیاز به روحانیتی که همه جنبه های خوبی و زیبایی را داشت محدود شد لذا رسالت روحانیت هم محدود شد. در نتیجه آرام آرام حوزه در بخش هایی از زندگی مردم به انزوا رفت از جمله در بخش هنر و زیبایی. دیگر خود روحانی هم احساس نیاز نمیکرد که باید خط خوشی داشته باشد. این اتفاق در زمینه ادبیات و نویسندگی هم رخ داد. بعد از انقلاب با اینکه امکانات و بودجه خوبی در اختیار حوزه قرار گرفت حوزه احساس نیاز نکرد که در این زمینه قوی شود. حال آنکه چنان چه جنبههای زیبایی و طراوت در وعظ و سخنرانی لحاظ نشود سخن روحانی کارگر نمیافتد.
به همین جهت در قیاس با عالمان روزگاران پیشین عالم ما حتی اسم کتابش با علمای پیشین فرق دارد. در قدیم چه شیعه چه سنّی، اسم های زیبایی برای کتابهای فقهی خود انتخاب می کردند. مثلا اسم کتاب مشهور علامه مجلسی که کتاب حدیثی است بحار الانوار است بحار الانوار یعنی دریاهای نور. از این قبیل نام های زیبا در آثار شیعیان و سنی ها فراوان یافت میشود. اما امروز نام کتاب خود را پژوهش در فلان میگذارند.خیلی تفاوت است میان اسم خشک فرمولیته پژوهشی در علم فلان که الان عالم ما می نویسد با اسم های فصیح و لطیف آن روزگار. این زیبایی و لطافت طبع در اسم کتاب، خط، نحوه جمله بندی و تذهیب صفحات رعایت می شده است. نتیجه اینکه اگر بناست تجدید نظری در این زمینه صورت گیرد. باید در اصل این تفکر، بازنگری انجام شود.