آسمان دل غربتکده ام بارانی است
ابری ام دیدهی ماتم زده ام بارانی است
مثل پروانه دلم در به در سوختن است
گریهی شمع همه زیر سر سوختن است
این چه داغی است که جان همه را سوزانده است
در دل قبر دل فاطمه را سوزانده است
این چه دردی است که تا یاد غمش میافتم
مثل خس در گذر باد غمش میافتم
در هوایش که به من نام معلق بدهید
حقتان است ولیکن به منم حق بدهید
بار سنگین غمش خانه خرابم کرده است
هر طبیبی به مداوام جوابم کرده است
حسن از هیبت نامش جملی را انداخت
باورم نیست که یک ضربه علی را انداخت
باورم نیست که خیبر شکن از پا افتاد
حضرت واژهی برخاستن از پا افتاد
کم نمکدان تو را هر که نمک خورد شکست
باز با زخم سرت کعبه ترک خورد شکست
یا علی هیچ کس از لطف تو ناکام نبود
پدری مثل تو همبازی ایتام نبود
هر شب کوفه منور ز نگاهت میشد
شمع بزم فقرا صورت ماهت میشد
چه بلایی به سرت آمده بابای همه
تیغ که سر زده بر سر زده بابای همه
نه فقط بین سرت فاصله انداخته است
بین چشمان ترت فاصله انداخته است
زخمهای دل ایتام پی مرهم توست
مرد ویرانه نشین منتظر مقدم توست
همه بودند و امام از همه بی کستر بود
زینب ای وای دوباره سر یک بستر بود
شعر از صابر خراسانی
نظرات