به گزارش روابط عمومی، اولین کنشگری شاعرانه «مدح شهیده» با موضوع ویژه «دفاع مقدس» از سوی اداره تبلیغ در رسانهها و فضای مجازی جامعه الزهرا سلاماللهعلیها با حضور شاعران طلبه و آیینی در جامعه الزهرا سلاماللهعلیها برگزار شد.
اجرای این برنامه را خانم دکتر خلف زاده به عهده داشت و بانوان شاعر از جمله خانمها فرزانه قربانی، سمانه خلف زاده، مریم بسحاق، فاطمه معصومه شریف، ریحانه ابوترابی، منیره عابدی، سمیه خردمند، مهتا صانعی و طاهره سادات ملکی در این برنامه حضور داشتند.
در این برنامه به این مطلب اشاره شد که بی تفاوتی و نداشتن واکنش در برابر وقایع امروز جامعه خود یک واکنش منفی است. امروز در برابر وقایعی که جامعه بر سر زنان آورده است، بانوان هنرمند انقلابی باید در برابر جریانات انحرافی که زن ایرانی را منحرف کردند، هویت زن را دوباره بازتولید کنند.
همچنین در این جلسه تأکید شد که بانوان شهیده را فقط در برابر دلاوریهای از نوع مردانه معنا نکنیم، بلکه باید شهیدپروری و ایستادن در راه ولایت را بیشتر در هویت بانوی مسلمان نشان داد.
حجت الاسلام و المسلمین سید سلمان علوی که به عنوان سخنران ویژه این مراسم بود، شعری در وصف شهدای روحانی سرود:
برای شهدای روحانی
غروب در صدد ناله ایست آهسته
قلم شکسته، نفس بسته، سینهها خسته
صدای زخمی مردی غریب میآید
غروب، آیهی امن یجیب میخواند
هوا گرفته فضای نفس کشیدن نیست
قلم شکسته و این شعر همدم من نیست
شهید خطهی سقراط ، بوعلی ، صدرا
بیا و شرح کن این ماجرای ممتد را
قلم شکسته ، نفس خسته، این نفس زخمیست
و قلب کوچک من -گرچه در قفس- زخمیست
قلم شکسته، نفس خسته ... نور پیدا نیست
کرانهها و کرانهای دور پیدا نیست
نفس بریده، قلم درد میکشد امشب
تمام دور و برم درد میکشد امشب
قلم نشسته که از بغض مرد بنویسد
از ازدحام نفسگیر درد بنویسد
کسی که حکمت خون را نوشت میدانست
بلوغ معنی اردیبهشت میدانست
قلم نشسته که از خواب ما گلایه کند
نشسته است که از ما به ما گلایه کند
از این حکایت خونبار با که بنویسم
بدون دغدغه بگذار تا که بنویسم
نوشتنی که چو خون از گلوی من جاریست
اگر چه قصهی این "فیلمنامه" تکراریست:
***
سکانس یک: حجره ساعت مباحثه - شب
سکانس دو: وسط خاکریز - حادثه - شب
سکانس سه: فقه و جزوههای باب جهاد
سکانس چار: صفوف سیاه آل زیاد
سکانس پنج: حسینیه، از کلان تا خرد
سکانس شش: ورق نقشهی جهان تا خورد
سکانس هفت: هوای قنوت نیمهی شب
سکانس هشت: استیصال بزدلان عرب
سکانس نه: شب پایان روضه و منبر
سکانس ده: شب ترسیم حملهای دیگر
همین سکانس: شبیخون، شیوع آلزایمر
برای نسل رسیور، بلاگ، کامپیوتر
جهان مسخر چشم زنان هالیوود
سکانس بعد: کسی یاور حسین نبود
***
شهید خطهی سقراط، بوعلی، صدرا
بیا و شرح کن این ماجرای ممتد را
بیا نهیب بزن بر رجال راضیِمان
بیا ببین که جهنّم شده اراضیِمان
جهان غمزده در جوی خون گرفتار است
تمام دهکده در بوی خون گرفتار است
صدای زخم میانمار و شام و سامرّاء
قطیف و غزّه و کشمیر و کابل و أحساء
آهای نظم نوین! باز چیست در سر تو؟
و ای حقوق بشر، خاک... خاک بر سر تو
کدام پاسخ را یا کدام مسئله را؟!
نشستهاید فقط این توحّش یله را؟
شهید خطهی سقراط، بوعلی، صدرا
بیا و شرح کن این ماجرای ممتد را
هزار و یک گل این باغ از تو نام گرفت
بهار رنگی اگر داشت از تو وام گرفت
بیا ببین که قلم در حصار دونان است
فقط قلم نه... که قرآن به دست ایشان است
هنوز غائلهی عمر و عاصها بس نیست؟
آهای قافلهی ناسپاسها! بس نیست؟
شما که برگ و بر باغ را نمیفهمید
شما که جز نفس زاغ را نمیفهمید
شما که زهر بیان را به جام خود دارید
مگر نه اینکه زمان را به کام خود دارید
مگر نه اینکه زمان شاخ و برگتان شده است
خدایتان بکشد... هان! چه مرگتان شده است
نه اینکه صحبت از انسان و مشرب و دین است
خدا به کام شما نیست، ماجرا این است
***
خدا به کام کسان نیست حرف سنگین بود
سکوت حکمت ما نیست، حرف ما این بود
کسی که حکمت خون را نوشت پرپر شد
میان یک شب اردیبهشت پرپر شد
ستارگان همگی یک به یک شهید شدند
و با گذشت زمن ماضی بعید شدند
و با گذشت زمان ماضی بعید؟... نخیر
جهان به خواب رود، خواب بر شهید... نخیر
زمان گذشت، هزاران چراغ روشن شد
زمان دوباره ورق خورد و باغ روشن شد
زمین به پاشد و یکباره نور پیدا شد
کرانهها و کرانهای دور پیدا شد
شروع تازهای از نور چلچراغ آری
شکوه نهضتی از شام و از عراق آری
نگاه کن همهی آیهها پرنده شدند
حروف سرخ وطن یکصدا پرنده شدند
***
برای تشنه شدن ما مگر چه کم داریم؟
حسین نیست اگر، ما ولی حرم داریم
هنوز از دلمان ماتمش نیفتادهست
حسین نیست، ولی پرچمش نیفتادهست
سخن به زخم رسید و مرا بیان سخت است
دل گرفته و توصیف آسمان سخت است
نمیتوانم از اندوه خویش بنویسم
نمیتوانم از این درد، بیش بنویسم
حجاب چهره جان میشود غبار تنم
خوشا دمی که از آن چهره پرده بر فکنم
قلم به قرعه سپردم کلام شیرین شد
به لطف حافظ شیراز فال من این شد:
رسید مژده که ایّام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند
***********
خانم منیره عابدی فعال فرهنگی حوزه عفاف و حجاب و دبیر انجمن علمی دانشجویی شیعه شناسی پردیس فارابی دانشگاه تهران ضمن یاد و خاطره شهدای اسلام به ویژه شهید اصلانی و شهید دارایی و آرزوی سلامتی برای همه بیماران و جانبازان به ویژه حجتالاسلاموالمسلمین پاکدامن، درباره تفاوت جنگ دفاع مقدس و جنگ شناختی سخن گفت و در ادامه شعر زیر را سرود.
بایِّ ذَنبٍ قُتِلَت...
برای شهید روزهدار حرم...
شد مستجاب آن ربّناهای زلالت
آخر رقم خورد آرزوهای محالت
چشمِ دلت گرم ضریح عشق بود و
شهد شهادت برلب و خون از دو بالت...
رحمت بر آن لبیکِ گلهای وجودت
نفرین حق بر داسِ تکفیر و جهالت
باران زده چشمانِ ایمانِ حقیقی
سرسبزتر شد راه نیکِ چون نهالت
پنهان اگر شمعِ فقیران بودی، الان
سوزانده دلهای جهان را اشتعالت
رفتی بخواهی از امام مهربانی
پر باشد از احسان او کشکول سالت!؟
سرریز کرد از توشهات رنگِ محبت
از شوق پروازت، رسیدی به کمالت
بادا مبارک آن وداع و این وصالت
اِی... خوش بحالت خوش بحالت خوش بحالت.
این بانوی شاعر به فرازهایی از وصیت نامه شهید عابدی درباره حمایت از ولایت فقیه و روحانیت اشاره کرد که در آن آمده است: ای مردم بدانید همه کارهای ما برای خداست و با یاری خداست که پیروزی نصیب ما میشود و به گفته امام مبادا پیروزیها شما را مغرور سازد و از یاد خدا بیرون بیاید. مردم بعد از هر نمازی یادتان باشد که این پیر جماران این نائب امام زمان را از یاد نبرید. آیا میدانید پیروزی ما از چیست؟ همه آنها از دعاهای نیمه شب امام ماست که وقتی همه خواب میباشند و درهای رحمت الهی باز است به سوی خدا میرود و به درگاه خدا ناله میکند و دعا به رزمندگان و همه مسلمین میکند، پس شما هم امام را دعا کنید دست از روحانیت در خط امام و ولایت فقیه برندارید و همیشه یار و یاور و پیرو ولایت فقیه باشید، مساجد را خالی نکنید چون امام فرمود مساجد سنگر است و باید آن را حفظ کنید.
***************
خانم ریحانه ابوترابی طلبه سطح سه جامعه الزهرا سلاماللهعلیها و برگزیده کنگره اشراق و سوختگان وصل، بداهه «برگشت از بهشت زهرا ...» را در این محفل سرود:
بداهه برگشت از بهشت زهرا....
بغض سنگین و قلب سنگین تر
روح بی درد و ابر بی باران
باز هم دور شهر میچرخم
با دوتا پای خستهی بیجان
نه ستونی برای تکیه زدن
نه زمینی برای افتادن
حس تعلیق بین بیهدفی
حس در بین راه جان دادن
......
حال من حس و حال بی وطنیست
که خودم را عجیب گم کردم
از کجا آمدم؟ نمیدانم
که بخواهم دوباره برگردم...
بیشتر باز کرده گمراهم ...
پیش هرکس به هر دری که زدم
به کجا میروم؟ نمیدانم
من پرستوی راه نابلدم
سربه زیر و غریب پرسه زدم
بین دود و دم و سیاهی ها
ماهی جان به لب منم شاید
بین انبوه مرگ ماهی ها...
خسته بودم ازین جهنم شهر
آخر سر پناه آوردم...
به تو و این بهشت تاشاید
کمی ارام تر شود دردم
آمدم بر سر مزارت باز
مرده تر از تمام این اموات
تو ولی زنده زنده میخندی
میفرستی به روح من صلوات...
بله حق داری ای شهید! بخند...
توی این قاب عکس بر حالم
تو که پرواز کرده ای به بهشت
من که بیگانه با پر و بالم...
دل تنگم اگر شکسته ولی
در کنارت عجیب آرامم
در کنارت قرار میگیریم
من و این اشکهای ناکامم
مینشینم کنار سنگ مزار
خیره ام توی خنده ی چشمت
خنجری میشود میان دلم
شادی چشمهای بی رحمت...
بال و پر باز کردی و رفتی
که به اغاز خویش برگردی
خوش به حالت شهید خوش پرواز
که سر از خویشتن در آوردی...
دست من را بگیر و راهی کن
به مسیری که باز گم نشوم
تا که گم میشوم صدایم کن
از دهان تو حرف میشنوم...
**************
خانم سمیه خردمند، برگزیده در بخش طنز و شعر کودک و نوجوان کنگره ی ملی شعر مستور و مسئول محفل شعر گوهرشاد قم از دیگر شاعران حاضر در این برنامه بود که
چادرش را که بست دور کمر
دستها را گذاشت برزانو
روبروی ضریحتان میگفت
السلام علیک شهبانو
پیرزن از دهات آمده بود
از شمال همیشه بارانی
با همان لحن دلنشین میگفت
امدم خانهی تو مهمانی
عطر چای شمال آوردم
چند کیلو برنج لاهیجان
دوسه روزی کنار تو هستم
من بمیرم برات خانم جان
آمدم درد دل کنم با تو
غصهها توی بغچه ام دارم
هشت سال است گریه هایم را
در زمین شمال میکارم
هشت سال است بی خبر ماندم
پسرم رفت و برنگشته هنوز
کوچه را صبح میکنم جارو
به خودم عطر میزنم هرروز
پسرم عاشق فسنجان بود
دل من طول روز غمگین است
آرزوی رسیدنش هرروز
سر شام و ناهار شیرین است
سفر مشهد و زیارت قم
جزو برنامههای سالش بود
اسم معصومه و امام رضا
برکت سفره ی حلالش بود
روز آخر سر مرا بوسید
گفت مادر صبور باشی ها
پسرت یک مدافع حرم است
از غم و غصه دور باشی ها
سعی کردم که ناله هم نکنم
ولی آخر نمیشود بخدا
من بیچاره مادرم خانم
تو برایم بگیر دست دعا
آمدم قم زیارتت بی بی
میشود مهدی ام بیاید باز؟
جند متری حصیر میبافم
توی ایوان این حرم بنداز
پیرزن رفت سمت درب خروج
آسمان حرم کبوتر شد
صحنها و رواقهای حرم
غرق بغض غریب مادر شد
حاجت من پرید از ذهنم
گریه اصلا به من نداد امان
گفتم ای خواهر امام رئوف!
پسرش را دوباره برگردان
****************
خانم طاهره سادات ملکی دبیر اجرایی شعر جامعه الزهرا سلاماللهعلیها از جمله شاعران حاضر در این محفل بود که شعر زیر را در برنامه سرود:
امشب دوباره حرفها دارم برایت
ای شب به شب هم صحبت من چشم هایت!
یادش بخیر آن روزها که موقع خواب
من روضه ی گهواره میخواندم برایت
پا میشدند از خواب گنجشکان به شوقت
وقت طلوع خنده ی صبح آشنایت
کم کم شبیه سرو خانه قد کشیدی
پشت لبت سبز و کمی بَم شد صدایت
آن روزها در خانه ی ما وقت افطار
باران غزل میخواند با هر ربنایت
یک شب که شال گردنت را بافه بافه
رج میزدم از رفتنت کردی حکایت
از من حلالیت گرفتی... گریه کردی
آن شب عوض شد بی هوا حال و هوایت
باران به باران ابری و دلتنگ بودم
کوچه به کوچه دور میشد رد پایت
قندیل بست این خانه بعد از رفتن تو
یک عمر پای کرسی ام خالیست جایت
دامادی ات را آرزو میکردم اما
وقت حنابندان چرا خون شد حنایت
می پیچمت لایه پتوی بوسه هایم
تا گرم گرم گرم باشد دست و پایت!
آه ای کبوتر بچه ام پرواز خوش باد!
پر، باز کن پرواز کن تا بی نهایت...
***************
در ادامه برنامه، خانم مهتا صانعی سطح دو جامعه الزهرا علیها السلام مبلغ فضای مجازی در زمینه شعر به ارائه سروده زیر پرداخت:
بگو پرنده ی دریا کجا و خاک کجا
جهان ِ بی در و پیکر کجا پلاک کجا
یکی دو پاره ی پیراهن ِ غبار رسید
رسید عطر تو در کوچه و بهار رسید
فدای آن رخ خندانت ای بهارترین
تو داستان جهانی تو آبروی زمین
برادر منی ای قد بلند خاکی پوش
نیفت روی زمین و نخواب بی اغوش
بگو بمیرد خواهر برای پیکر تو
برای بوی تن ِ لاله لاله پر پر تو
بگو بیاید خواهر به صحنه ی سحرت
مگر دوباره بگیرد هوای دوروبرت
شلمچه صحنه ی خون بود و خانه ی من شد
زمین سوخته شد لاله زار ِ چیدن شد
شلمچه بود، طلاییه بود میمک بود
فرشته بود یقین بود رَستن از شک بود
فدای آن قدو بالای چون سپیدارت
بگو بیاید خواهر دمی به دیدارت
نشسته بر لب هر کوچه نام زیبایت
ترانه ی خوش لبخنده ی شکوفایت
تویی یقین ِ مداوم به ماجرای نجات
همین که نام تو آمد بلند شد صلوات
********************
در این مراسم، خانم فرزانه قربانی برگزیده جشنواره شعر شهر قم و برگزیده جشنواره روز قدس درباره شهدای دفاع مقدس به شعرخوانی پرداخت:
کبوتر صبحدم پر میکشد دور و بر تو
سلام آسمان را میرساند محضر تو
گذر کرده نسیم بی نشان از غربت دشت
و بوسیده مزارت را به جای مادر تو
کدامین باغ پرپر را در آغوشت گرفتی
که بیرون میزند عطر گلاب از سنگر تو
تمام فکر و ذکرت پر زدن سمت خدا بود
مگر میشد شهادت را گرفت از باور تو
شقایقها صمیمانه تو را در بر گرفتند
به روی خاکها افتاد وقتی که سر تو
چه راحت از شلمچه سر درآوردم همین که
رها شد بال من در آسمان معبر تو
نشان داده به گنجشکان مسیر آسمان را
پراکنده شده آن لحظه که بال و پر تو
غریبانه به روی قاب عکس تو نشسته
غباری که نسیم آورده است از پیکر تو
****************
سرکار خانم معصومه شریف از دیگر بانوان شاعر این محفل بود که سروده درباره امام زمان عجّلاللهتعالیفرجهالشریف قرائت کرد:
السلام علیک یا داعی الله و ربانیّ آیاته
نصیب من نکنی حس ناامید شدن را
چه میشود بچشم مزّه ی شهید شدن را
همین که هست نمانم !همین که هستم و بودم
به من تو یاد بده آدم جدید شدن را
چنانکه جوْن به این روسیاه خوب نشان داد
ز سرگذشت خودش راه روسفید شدن را
تمام کن دگر ای ماه من خسوف رخت را
و از نگاه همه شهر ناپدید شدن را
مراد من همه این است در رکاب تو باشم
نگیر از دل من لذت مرید شدن را
چه عاشقانه زمین بی قرار فصل بهار است
و گفته لحظه شماری کنید عید شدن را
********
شعر «بی قراری» از جمله شعرهای خانم سمانه خلف زاده شاعر دوزبانه عربی و فارسی، نویسنده، مترجم، مجری و نویسنده کتابهای مختلف و برگزیده جشنوارهها و کنگرههای متعدد است که در این برنامه قرائت شد.
عنوان شعر: «بی قراری»
به لحظه لحظهی لبخندهای تو سوگند
که رفت بعد تو از لحظه لحظهام لبخند
چه قدر بودنمان در کنار هم کوتاه
چه قدر بعد تو آوای گریه هام بلند
که گفته است در خانه بعد تو بسته ست؟
مدام خاطرهها میروند و میآیند
گرفته حلقه ی اشکی فضای چشمم را
به یاد حلقه ی دستت که مثل گردنبند...
پر از تلاطمم آری نمی رسد هرگز
به بی قراری من بی قراری اروند
خوش است دور سر تو همیشه چرخیدن
چه غبطهها که نخوردم به حال آن سربند
نمانده وقت زیادی به عید میآیی؟
به شوق آمدنت دود میشود اسفند..
خانم خلف زاده در این برنامه همچنین یکی از اشعار خود را به شهید چمران تقدیم کرد:
تقدیم به شهید چمران
از نگاهش همه خواندند غمی پنهان را
هدیه فرمود خداوند به او باران را
کاش با عینک او خیره به افلاک شویم
تا ببینیم همه ،جاذبه ی ایمان را
در سحرگاه مناجاتی خود در سنگر
می کشد با قلمش دایره ی عرفان را
پاوه دلتنگ قدمهای شجاعانه ی اوست
مرد کو تا بسپارند به او میدان را
رازها در دل تنهایی سوسنگردند
بشنوید از لب این شهر غم بستان را
مرزها در نظرش یک خط فرضی بودند
می شناسند همه همسفر طوفان را
مصطفی آمده تا در نظر هر چه یتیم
غرق لبخند کند جان و تن لبنان را
به جز آن دست سلیمانی قاسم امروز
کیست تا زنده کند خاطره چمران را
انتظار فرج از آخر خرداد کشد
با صفا کرد شب اول تابستان را
آه،سرباز وطن رقص تو در خون زیباست
مده از دست در این ثانیهها جولان را
دشت دهلاویه را غرق شقایق کردی
پیکرت تاب نیاورد شب هجران را
مست و بی تاب به آغوش شهادت رفتی
تا به پایان برسانی غم بی پایان را
نظرات